مسافر


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود




تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غریبانه و آدرس gharibane.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.متشکرم.






به نظرتون تو کدوم یکی از کشور های ذکر شده دموکراسی هست؟

 

ما دو مسافر بودیم ، یکی از شرق و دیگری از غرب ...

 

ما دو مسافر بودیم ، من از مشرق مقدس می آمدم و او از مغرب سرد ... 

او بار شراب داشت و من ، به جست و جوی شراب آمده بودم !

او شراب فروش بود و من، مشتری  مسلم کالای او بـــودم ... 

و هردو به یک شهر می رفتیم  و هردو به یک میهمان سرای 

 

به راستی که ما برای هم بودیم و برای هم آمده بودیم ... 

 

************

 

شبانگاه چون خستگی راه دراز با خفتن نیمروز تمام شد هردو به چایخانه رفتیم ،  

نشستیم و به هم نگریستیم و دانستیم که هر دو بیگانه ای در آن شهریم و نا آشنای با همه کس...

 

او را خواندم که با من چای بنوشد و از شهر و دیار خویش با من سخن بگوید...

 

نشستیم و چای نوشیدیم و او قصه ها گفت و از من قصه ها شنید ..

 

و چون بازار سخن گرم شد، پرسیدم : به چه کار آمده ای و چرا به دیاری غریب سفر کرده ای؟

 

و او، شرمگین از شراب فروش بودن خویش گفت : هفت بار پوست روباه با خود آورده ام !

 

و من، شاید شرمگین از مشتری شراب بودن در برابر او، که کالایی گرانبها با خود آورده بود

 

گفتم : فیروزه ی مشرقی به بازار آورده ام ...!

 

و باز گفتیم و باز شنیدیم تا پاسی از آن تیره شب گذشت ومن، دلتنگ از نیرنگ به بستر خویش

 

رفتم و خواب به دیدگانم نیامد تا به گاه سحر... 

************

 

روز دیگر من سراسر شهر را گشتم و از هزار کس شراب خواستم !

 

و دانستم که در آن دیار هیچ کس شراب نمی فروشد و هیچ کس مشتری شراب نیست ...! 

به هنگام شب، خسته بازگشتم و در چایخانه نشستم ، سر در میان دو دست گرفتم و گریستم ... 

بیگانه مغربی باز آمد، دلگیر و سر به زیر و در دیدگان هم حدیث رفته را باز خواندیم ..

چای خوردیم و هیچ نگفتیم و خویشتن خويش را در حجاب تیره ی تزویر پنهان کردیم ...

 

************

 

ما دو مسافر بودیم ، یکی از شرق و دیگری از غرب

 

ما دو مسافر بودیم که گفتنی های خویش نگفتیم و اندوهی گران به بار آوردیم !

 

من به مشرق مقدس بازگشتم و او، شاید با بار شراب خود سرگردان شهرهای غریب شد..

 

 

به راستی که ما برای هم آمده بودیم، و ندانستیم ...

 

از کتاب آرش در قلمرو تردید، اثر نادر ابراهیمی





:: بازدید از این مطلب : 1485
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
ن : رضا قربانی
ت : دو شنبه 2 اسفند 1389
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
رضا در تاریخ : 1389/12/2/1 - - گفته است :
ای محمد معنی قرآن توئی

بهترین انسان با ایمان توئی

نام تو نورِاُمیدِ سینه هاست

عشق پاکت در دل آئینه هاست

ماهِ میلادت مَهِ عرفان بود

جرعه ای از کوثر قرآن بود

ای که تو شمع وجودت عشق ماست

روشنی بخش وصفا وصدق ماست

ای شمیم تارگیسویت گلاب

شبنم مژگانِ تو صد عطر ناب

ای بهشتِ جاودانِ عالمین

زینتِ دوشِ تو اَقدامِ حسین

شهد لبهای تو باشد انگبین

روی زیبای تو نقشِ هرنگین

ای تو کلک آفرینش را هنر

شدهنر از نقش تو زیروزبر

شد شبِ یلدای ما روزسرور

صبح نوروظهر نور وشامِ نور

عاشقِ دیدارِ تو در جنّت است

برسرما نعمت تو منت است

سلام
ممنون که سرها زدی ونظرها دادی.

البته استفاده از اشعار باذکرصلوات ودرج منبع«http://nagoftanihayedel.blogfa.com» آزاد است.
بازم بیا وبلاگ خودته
یاعلی[گل][گل][گل]


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');